ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

ترنّم نامه

واسه دل بابایی

این عکسهای امروز صبح دختر گلم اینجا می ذارم تا بابایی از توی کارخونه ببینه که تا عصری که میاد خونه دلش واسه دختر تنگ نشه...قربونت برم الهی مامان جون. ...
27 فروردين 1392

پایان سه ماهگی ترنم جون

سلام دردانه مامان عشق کوچولوی من الهی که من فدای تو بشم. عسلکم امروز سه ماهگیت تموم شد و وارد چهارمین ماه زندگیت میشی.به همین زودی سه ماه گذشت. سه ماه خیلی قشنگ که با تو بودیم و روزهای قشنگی را از بودن با تو تجربه کردیم.سه ماهگیت مبارک عزیز دل مامان. دختر نازم طبق قرارمون می خواستیم واست جشن تولد کوچولوی سه نفری بگیریم ولی به خاطر شهادت حضرت زهرا (س) و احترام به بانوی دو عالم خانم فاطمه زهرا (س) به جای جشن و شادمانی رفتیم با دخترم امامزاده سید مظفر و زیارت کردیم و با دخترم نشستیم و دعا خوندیم. بعدش هم از فروشگاه بوستان انتظار واسه کادوی تولد سه ماهگی دخترم پنج تا کتاب از  سری کتابهای زندگی چهارده معصوم  واست خرید...
26 فروردين 1392

تولد دو ماهگی دخترم

ترنّم جان  ، دخترم سلام ديروز تولد 2 ماهگيتون بود و من ماماني واست يه جشن كوچولو و خودموني گرفتيم. از اين به بعد هم تصميم گرفتيم تا ١سالگيت هر ماه واست يه جشن كوچولو و 3 نفره بگيريم و ماهگردت رو شاد باشيم و هر ماه از اينكه خدا تو فرشته كوچولوي مهربون رو به ما هديه داده هزار بار شاكرش باشيم. راستي امروز رفتيم شبكه بهداشت و واكسن 2 ماهگيت رو بهت زديم كه ايشالله بدنت در برابر ويروس ها و ميكروبها و بيماريها واكسينه بشه و تو صحيح و سالم بزرگ بشي و من و ماماني از بودن كنار تو لذت ببريم. فقط بابايي اميدوارم كه تب نكني، آخه معمولاً بعد از واكسن 2 ماهگي ني ني كوچولو ها تب ميكنن كه با دادن قطره استامينوفن تبشون رو پايين مياره و ماماني ميگه...
26 فروردين 1392

روزهای زیبای من و تو (2)

سلام نفس مامان کم کم سه ماهگیت داره تموم میشه و من هر لحظه از تو یک کار جدید میبینم و کلی ذوقت می کنم. وقتی دستهات رو می خوری ، وقتی پستونکت رو از دهنت در میاری و بر عکس می ذاری دهنت ، وقتی بهت توجه نمیشه و تو با جیغ اعلام وجود می کنی و وقتی باهات حرف می زنم و گوش میدی و تمام این لحطات برای من و بابا خاطراتی ریبا و تکرار نشدنی هستن و ما هر بار و با هر کار جدیدت صد بار خدا را به خاطر وجودت شکر می کنیم. پنجشنبه برای اولین بار با دخترم رفتیم دریا و کلی خوش گذشت. این هم چند تا از عکسهای تودر سه ماهگی .. ترنم در حال خوردن دست ترنم آماده شده بره لب دریا ترنم و بابا ترنم عزیز دل مامانی، ماشا اله به دخترم چ...
24 فروردين 1392

ماجرای شیر نخوردن

سلام عزیز مامان و اما یک ماجرای بد و اون اینکه تو دیگه شیر مامان رو نمی خوری و با شیشه شیر، شیر خشک می خوری. چند روز پیش هرچه کردم سینه مامان رو نگرفتی و شیر نخوردی و حدود یک ساعت هرچه کردم گریه کردی و نخوردی و من مجبور شدم بهت شیر خشک دادم و تو هم بعد از گریه هات با مامان قهر کردی و وقتی باهات حرف می زدم بغض می کردی ولی وقتی بابا از سر کار اومد کلی باهاش خندیدی .بعدش هم که رفتیم بیرون توی ماشین هر طرفی که بغلت کردم روتو کردی یک طرف دیگه و من رو نگاه نکردی و این برنامه تا شب ادامه داشت تا کم کم با من آشتی کردی . الهی که من فدای تو بشم که اینقدر عزیزی. ولی گل دختر مامان تو باید بدونی من به خاطر خودت گرسنه نگهت داشتم تا شاید شیرم ر...
23 فروردين 1392

شروع زیبای سال 92 با دخترم

سلام دختر عزیز تر از جانم عزیز دل مامان خیلی وقته که فرصت نکردم برات بنویسم و امروز اومدم که واست از سال جدیدی که با تو شروع کردیم بنویسم. بهار امسال با وجود تو نازنینم برای من و بابایی خیلی قشنگ بود و واقعا از بودنت در کنارمون لذت بردیم. توی راه که می رفتیم شیراز یا وقتی می رفتیم کرمان تو گل دختر مامان خیلی خوش اخلاق بودی و کنار مامان روی صندلی عقب دراز کشیده بودی و وقتی بیدار بودی با خودت بازی می کردی و اصلا مامانی رو اذیت نکردی. خیلی دوستت دارم فرشته کوچو لوی من.این روزها خیلی عزیز شدی و تقریبا همه چیز رو می فهمی. اطرافیان رو می شناسی و نسبت به ابراز احساساتشون واکنش نشون میدی. الهی که من فدای خنده ها  و صداهای قشنگت بشم. وقتی آویز...
20 فروردين 1392

اولین عید

ترنّم جان  ، دخترم سلام بابای عزیزم امسال اولین سال نویی بود که ما یه خونواده ی سه نفره شده بودیم و عید امسال واسه من و مامانی خیلی خیلی عید قشنگی بود آخه تو فرشته ی مهربون با ما بودی و از زمانی که از بندر به سمت شیراز حرکت کردیم یعنی 28 اسفند 91 واسه دیدن خونواده ی بابایی قشنگترین سفر ما شروع شد و من و مامانی با بودن تو اصلاً خستگی راه رو احساس نکردیم. خدایا ازت ممنونیم بخاطر این نعمتی که به ما دادی. باباجون نمیدونی وقتی تو توی مسیر واسه بابایی شیرین میشدی دلم میخواست یه گوشه پارک کنم و بخورمت عزیز بابایی. روی صندلی عقب واست یه جای خوشگل درست کردیم و تو رو عقب خوابوندیم و مامانی هم کنارت نشست و بابایی هم مثل یه راننده خصوصی در خدم...
9 فروردين 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد